هرچه در کتاب «در باب حکمت زندگی» پیشتر میرویم، نمایانتر میشود که این کتاب تا چه اندازه در زندگی روزمره کاربرد دارد. البته به شرط آنکه هنگام شنیدن کتاب صبور باشیم، با ذهنِِ باز بشنویم، پیشداوری نکنیم و بگذاریم نکاتی که نویسنده طرح میکند به پایان برسند و آنوقت بر اساس تمام آنچه که شنیدهایم تصمیم بگیریم یا مختصات خودمان را نسبت به شوپنهاور تعیین کنیم ـــ اگر اصلا چنین موضعگیریای ضرورت داشته باشد.
این کتاب ـــ یا کتابهایی از این دست که با کلیترین مفاهیم زندگی سروکار دارند، ویژگیهای مشترکی دارند. برای مثال، گاه طبقهبندیهایی شفاف از انسانها ارائه میدهند، که ممکن است با تعریف ما از خودمان سازگار نباشد و ما خودمان را متعلق به هیجکدام از آن دستهها ندانیم. باید آگاه باشیم که بخشی از این ویژگی به زمانهای برمیگردد که متفکری همچون شوپنهاور در آن میزیسته است. دورانی که هنوز مفهومی کلی به نام جامعه وجود داشت و هنوز میشد در باب اخلاق اجتماعی رای صادر کرد و همهچیز در عرصهی جامعهشناسی سادهتر بود: هم خود انسان سادهتر بود و هم فهمِ او و رفتار اجتماعیاش.
این روزها که صحبت نه از «جامعه»، بلکه از «امر اجتماعی» است، و هر امر مرتبط به انسان و رفتار اجتماعی او بیش از پیش نسبی و چندلایهتر از گذشته شده است، کمتر به خورد ما میرود که مثلا آدمها سه دستهاند و لاغیر! این روزها تمرکز پژوهشگران اتفاقا بر آن طیف خاکستری گستردهای متمرکز است که از سیاه تا سفید را پوشش میدهد، موجب گونهگونی رفتارها میشود و معتقد است گاه حتی هر انسان به تنهایی طیفی است که باید بهصورت موردی مطالعه شود.
بنا بر این، پیشنهاد میکنم کتاب را با این «فیلتر» بشنوید که: شوپنهاور در قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم میلادی میزیسته و نظرات و دیدگاههایش هم مولود همان زمانه است ـــ گرچه از ویژگیهای یک فیلسوف خوب، مانند شوپنهاور؛ یکی هم این است که گستردگی ذهن و نگاهاش، کلام او را تا حد ممکن از زمان مستقل میکند و موجب میشود که مثلا ما ـــ در ابتدای قرن بیستویکم، برای فهم او «وقت بگذاریم».
0